و مرد...

... و مرد کیفش را ازکنار خود برداشت
و مرد کیفش را روی پای خویش گذاشت
ومرد کیفش را باز کرد، پول شمرد
و مرد کیفش را بست پولها را برد
گذاشت توی جیب چپش به خود خندید
و بعد یک تاکسی را جلوی چشمش دید
سوار شد کیفش را گذاشت بر پایش
نگاه کرد به ساعت به عقربه هایش
و مرد کیفش را باز کرد، باز گذاشت
و مرد اسلحه را ازدرون آن برداشت
و مرد کیفش را بست بعد با خنده
بدون عات شلیک...
سمت راننده
... و مرد کیفش را از کنار خود برداشت
و مرد اسلحه‌اش را کنار مرده گذاشت
و رفت تا به خیابان دیگری که... رسید
و بعد یک تاکسی را جلوی چشمش دید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد