-
گل بیابانی
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 11:07
سلام قاصدک من! گل بیابانی! در آسمان نگاهم چرا نمیمانی همیشه ناز تو را میکشیدم اما تو هنوز معنی این عشق را نمیدانی تو مال من شده بودی گمان نمیکردم ببینمت بروی اینچنین به آسانی برو و هیچ نگو، هیچ... من یقین دارم که زیر بار گلوگیر بغض میمانی تو میروی و فقط خاطرات میماند و من که ماندهام و گریههای پنهانی □□□...
-
ققنوس بی آشیانه ام
شنبه 7 آبانماه سال 1384 14:51
نقطه. و خسته از غزل و هر ترانهام از عشق، از تو، از تو و از این زمانهام از تو که عاشقانه مرا زخم میزنی از تو عزیز من! گل من! نور خانهام! این منصفانه نیست مرا ترک میکنی یک عمر سر گذاشتهای روی شانهام حوای من نترس! من ابلیس نیستم هر چند گر گرفته از آتش زبانهام □ این دشنه، این گلوی من و... راحتم بکن من – زخم زخم-...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 13:45
به دست باد ژرژر شد گل امید بعذ از تو ببین گلدان خلی ماند و تردید بعد از تو تمام چشمه ها دنبال چشمان تو می گردند گل سرخی میان سینه ام پوسید بعد از تو شب و روزی که نامش زندگانی بود باور کن چو پیچک بر نخی از شعله ها پیچید بعد از تو درختی زرد شد آتش گرفت و دود تلخش را نسیمی در گلوی آسمان پیچید بعد از تو تماشا می کنم در...
-
اینم از داش عوفوین
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 14:14
او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ وقتی که فشردمش در آغوشم تنگ لرزید دلش شکست و نالید که آخ ای شیشه چی می کنی تو در بستر سنگ
-
اینم یه چند خط گریه دل
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 13:46
فرهاد کجاست تا ببیند من را البرز به جای بیستون کندن را شیرین مرا بگو که فرهادت مرد شاید به دروغ سر دهد شیون را....
-
غروب سایه ها...
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 13:44
آنچه احساسات را بر میانگیزد غروب سایه هاست گریه تنهاآبی است که حریق قلب را خاموش میکند : وای به حریقی که دور از آب باشد شعری نگفته ام که بخوانی تا بگویی: وای چه زیباست...! تنها چند خط .......گریسته ام. میان دفتری که سالها ....لذت خودکاری را به خویش ندیده است... آنچه اشک شوق و یا سرشت غم را بر روی گونه ها روان میسازد...
-
نفیر مرگ ۰۲
شنبه 23 مهرماه سال 1384 12:33
به نام خدا نفیر مرگ سحر بود. چادرم تقریبا پر از ماسه شده بود. دیگر تحمل نداشتم. دیر هنگام بود باید می رفتم.دیدم که بهتر است که فقط کوله پشتیم و قمقمه ام را ببرم.آخرین نامه ام را هم نوشتم و در چادر زیر چراغ قوه گذاشتم. نوشتم که به طرف غرب میروم. کمی خودم را جمع و جور کردم. هوا بسیار سرد بود.آرام به راه افتادم.انگار که...
-
نفیر مرگ۰۱
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 23:53
به نام خدا نفیر مرگ سحر بود. چادرم تقریبا پر از ماسه شده بود. دیگر تحمل نداشتم. دیر هنگام بود باید می رفتم.دیدم که بهتر است که فقط کوله پشتیم و قمقمه ام را ببرم.آخرین نامه ام را هم نوشتم و در چادر زیر چراغ قوه گذاشتم. نوشتم که به طرف غرب میروم. کمی خودم را جمع و جور کردم. هوا بسیار سرد بود.آرام به راه افتادم.انگار که...
-
و مرد...
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 22:06
... و مرد کیفش را ازکنار خود برداشت و مرد کیفش را روی پای خویش گذاشت ومرد کیفش را باز کرد، پول شمرد و مرد کیفش را بست پولها را برد گذاشت توی جیب چپش به خود خندید و بعد یک تاکسی را جلوی چشمش دید سوار شد کیفش را گذاشت بر پایش نگاه کرد به ساعت به عقربه هایش و مرد کیفش را باز کرد، باز گذاشت و مرد اسلحه را ازدرون آن برداشت...
-
می بهارمت...
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 22:05
پاییز آمدست که خود را ببارمت پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت" بر باد می دهم همه بود خویش را یعنی ترا... به دست خود می سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ،سخن بگو وقتی که در میان خود می فشارمت پایان تو رسیده گل کاغذی من حتی اگر که خاک شود تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زود تر بگو گاهی چنان سریع که جا می گذارمت پاییز من، عزیز...
-
فقط نظر ندید ها .....
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 12:00
یه شعر با حال دو نفر دختر خوشتیپ و سوسول! // دوش از دردسر مشق نجاتم دادند! دست و پایم بگرفتند و سوارم کردند! // پفک و بستنی و ماچ پر آبم دادند! توی این منظومهی شهری چه تماشاکردیم! // آن دو باهم جملگی شکلاتم دادند! آب انگور و هویج و کیوی و آب انار // آنقدر بود که انگار فراتم دادند! تا سر صبح خرامان همه جارا گشتیم! //...
-
نگارم...
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 18:57
منم تنها ترین تنهای دنیا تویی زیبا ترین زیبای دنیا منم مثل امید یک قناری قراری بر دل هر بی قراری منم یلدای بی پایان عاشق تو بودی مرحم زخم شقایق تویی ساکت تر از پژواک شبنم به روی برگ گلها خواب نم نم منم آن زجه لبریز از درد نگاه تو نبوده هرگزم سرد تویی لالایی خواب خوش آواز نگاهم را ببین در شوق پرواز منم آن عاشق لبریز از...
-
وایگلنزج
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 13:52
خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان روز اول که از خاک سرشتند گلشان سنگی اندر گلشان بود همان شد دلشان
-
مرگ
شنبه 2 مهرماه سال 1384 06:21
بیچاره آهویی اسیر پنجه ی شیری بیچاره تر شیری اسیر چشم آهویی
-
تو به من خندیدی
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 10:59
تو به من خندیدی و نمی دانستی که من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد با خاک و تو رفتی و هنوز ساها هست که در گوش من آرام آرام خش خش گامهایت می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا یاغچه ی کوچک ما سیب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 11:06
تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد آن را برای بچه های لاغر آورد مادر برای بار پنجم درد کرد و رفت و دو باره باز هم یک دختر آورد تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد آن را برای بچه های لاغر آورد تنگ غروب آمد پدر با سنگ در زد یک چند تا مهمان برای مادر آورد مردی غریبه با زنان چادری که مهمان ما بودند را پشت در آورد مرد غریبه چای...
-
حافظ
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 12:16
دوش دیدم که ملاوک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده ی مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را قدر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 10:45
آغاز به نام خدا پنجشنبه دم غروب بود. باد سردی از طرف شمال میوزید. بوی ئود هوا را عطاگین کرده بود. صدای گریه و زاری فضایی عرفانی به وجود آورده بود،سرم را بالا آوردم نگاهی به دور و بر خود انداختم. آری یک قبرستان بود کمی جلوتر صحرایی قرمز رنگ با تپه ماسههایی که وقتی باد به آنها می خوردهمچون زن ژولیدهای که از خواب...