غروب سایه ها...


آنچه احساسات را بر میانگیزد غروب سایه هاست
گریه تنهاآبی است که حریق قلب را خاموش میکند :

  وای به حریقی که دور از آب باشد


شعری نگفته ام که بخوانی

تا بگویی:

وای چه زیباست...!

تنها چند خط  .......گریسته ام.

میان دفتری که سالها  ....لذت خودکاری را به خویش ندیده است...

آنچه اشک شوق و یا سرشت غم را بر روی   گونه ها روان میسازد پایان لحظه های دوستی است.

 زمانیکه خورشید صداقت و صمیمیت در پشت کوههای جدایی پنهان میگردد.

 آری! وقتی کلمات نتواند بار هیجان انسان را خالی کند اشک شوق و اندوه گویا ترین ناله ی بی کسان عاشق در بنبست عشاق در حسرت معشوقان است
 زمانی که تو را در آغوش دیدگانم کشیدم آنگاه است در اوج نداریم هیچ از خدا نخواهم زیرا... من تو را دارم
تو را دارم که برایم شعر بخواند غصه هایم را بشنود تا آن که در اوج شور در آغوشت جان دهم ...
تا من بروم تا تو با بوسه هایت تنها بمانی در حسرت یک آغوش نگاه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد